دانیالدانیال، تا این لحظه: 13 سال و 10 ماه و 7 روز سن داره
الیناالینا، تا این لحظه: 9 سال و 11 روز سن داره

دانیال و الینا بهترین هایم

خونه جدید عمه شهین

به سلامتی و مبارکی عمه شهین اینا از اجاره نشینی خلاص شدن و برای خودشون خونه خریدن. روز جمعه ظهر همگی رفتیم خونه عمه شهین اینا . بچه ها همگی بودن و مطابق معمول گهگاهی صدای جیغ و داد و دعواشون بلند میشد. عصر بود که عمه شبنم و عمو مجید راه افتادن که برن بیرون یه دوری بزنن و هستی رو هم با خودشون بردن. همون موقع بابامحسن هم که با عزیز اینا رفته بودن خونه دایی یزدون سر بزنن برگشتن و بابا محسن هم به من گفت که دانیال رو حاضر کنم و ما هم بریم بیرون یه دوری بزنیم. آخه قرار بود همگی شام هم خونه عمه شهین بمونیم. دانیال  تا سوار ماشین شد دو دقیقه نشد که خوابش برد و ما برگشتیم خونه و بابا محسن دانیال رو برد بالا و خودمون دو تایی رفتیم و ...
23 شهريور 1393

نی نی پسرخاله محمد (مهرانا)

هفته گذشته روز سه شنبه 11 شهریور نی نی پسرخاله محمد به دنیا اومد. یه دخمل نانازی. تو بیمارستان رفتیم ملاقاتش اما برای دیدن نی نی تازه وارد به خانواده به خونشون نرفته بودیم تا روز سه شنبه که دهمین روز به دنیا اومدن این دخمل ناناز بود. روز پنجشبه عصر با بابایی، خاله زیبا و مامانی (مادربزرگ دانیال) رفتیم خونه پسرخاله محمد و دیدیمشون. اسم این دخمل خانوم رو مهرانا گذاشتن. یعنی الهه نور. مهرانا جان خوش اومدی عزیزم         ...
23 شهريور 1393

یه خبررررررررر

یه نی نی دیگه تو راهه روزهای آخر تعطیلات تابستونه بود که متوجه شدیم یه نی نی دیگه  تو راه داریم. یکی دو هفته بخاطر یه سری مشکلات پزشکی دو به شک بودیم اما بالاخره هفته پیش دکترم تأیید کرد  هفته شش بارداری رو دارم پشت سر می زارم. البته بخاطر دیابت بارداری که زودهنگام هم به سراغم اومده باید خیلی مواظب باشم. این روزها حالم خوبه و فعلا حالم مثل بارداری قبلی بد نشده و امیدوارم هم که نشه. اگر خدا بخواد فروردین ماه یه نی نی کوچولوی دیگه به جمع خانوادمون اضافه میشه. هنوز به دانیال چیزی نگفتیم اما خودش مدتهاست که به ما می گه برام یه نی نی بخرید. وقتی بچه های کوچولو رو چه دختر باشن و چه پسر تو خیابون و بیرون از خونه میبینه ذوق می کنه...
15 شهريور 1393

کمر درد عمه شهلا - آب بازی دانیال تو خونه

این روزها دیسک کمر عمه شهلا پاره شده و قراره بصورت استراحت مطلق باشه تا شاید دیسکش جوش بخوره. عمهشیوا رفته بود خونه اونها تا به عمه شهلا کمک کنه . آخر هفته دایی کیاو همسرش اومده بودن تهران. من پنجشنبه خونه مامانم بودم و آخر شب برگشتیم خونه و دانیال اون زمان خواب بود . اما صبح روز جمعه رفتم خونه مادرشوهرم و دایی کیا و زن دایی رو اونجا دیدم. عمه شیوا و شهلا هم اومده بودن خونه عزیز. ظهر عمه شبنم هم اومد خونه عزیز. بچه ها رفتن بالا خونه ما و اونجا بازی می کردن. خونه من چندین بار در حد انفجار بریز و بپاش شد . حتی یه بار بچه ها تو خونه آب بازی می کردن و خونه رو خیس کردن. اما عمق فاجعه وقتی بود که وقتی دایی کیا اینا رفتن و  عمه شبنم و ریحانه ه...
15 شهريور 1393

تعطیلات تابستانه

امسال با احتساب مرخصی های اجباری که باید می گرفتیم و المپیاد ورزشی دخترها و پسرها که در دانشگاه برگزار می شد حدود 25 روز تعطیل بود. در اولین روز شروع تعطیلی ما عزیز و عمه شیوا رفتن چالوس. مامانی هم مشهد بود. بابامحسن هم دو هفته اول رو سرکار بود . یکی دو روز رفتیم شهریار خونه خاله زیبا من و دانیال موندیم و  یک روز رفتیم باغ برادر شوهرش و به دانیال حسابی خوش گذشت. تو باغشون استخر داشتن و آلاچیق و .... وقتی ما اونجا بودیم دایی کیا اومده بود تهران اما ما ندیدیمش. بعد برگشتیم خونه و من و دانیال تنها تو خونه بودیم و جای خاصی هم نمی رفتیم. یه بار فقط یه سر خونه خاله شهلا رفتیم و یه نیم ساعتی اونجا بودیم. هفته بعدش دو سه روز رفتم خونه مامانم ای...
10 شهريور 1393
1