دانیالدانیال، تا این لحظه: 13 سال و 10 ماه و 9 روز سن داره
الیناالینا، تا این لحظه: 9 سال و 13 روز سن داره

دانیال و الینا بهترین هایم

باالاخره این تب ویروسی هم تمام شد

چهارشنبه که داشتیم می رفتیم خونه سر راه رفتم آزمایشگاه و جواب آزمایش دانیال رو گرفتم. خداروشکر چیز نبود و هیچ مشکلی نداشت. با دکتر که حرف زدم گفت که تبش ویروسیه و دیگه باید قطع بشه. وقتی رفتم خونه خداروشکر دانیال دیگه تب نداشت. یعنی دیگه کابوس تب کردن دانیال تموم شده بود. خدایا شکرت. البته یه نشانه هایی از سرماخوردگی داره که نیازی به آنتی بیوتیک نداره. پنجشنبه رفتیم خونه مامانی. اشتهای دانیال هنوز خوب نشده ولی بهتر از روزهای قبله. جمعه هم یه سر رفتیم بهارستان ، من کفش می خواستم اما دانیال انقدر اذیت کرد که اصلا نشد کفشهارو ببینم ولی بالاخره یه چیزی خریدم. بعد رفتیم سمت خیابون بهار و واسه دانیال چند دست لباس دیدیم امادانیال حسابی قاطی ک...
12 اسفند 1391

دانیال و تب 2

هنوز دانیال خوب نشده الان یک هفته است که دانیال تب داره و دکترا می گن ویروسیه دیروز ازش آزمایش گرفتن. یعنی بابا محسن دانیال رو برد آزمایشکاه و من باید اداره می موندم . ظهر یه نیم ساعتی مرخصی ساعتی گرفتم چون بابا محسن می گفت تو خونه بهنونه من رو می گیره . من هم آژآنس گرفتم و سریع خودم رو رسوندم خونه. پسر ناز من تو راهرو دوید برای استقبال من . بغلش کردم و بردم بالا خونه خودمون. کلی با من حرف زد . دیدم تب داره بعش تب بر دادم و بغلش کردم و تو بغلم خوابید. امروز عصر جواب آزمایش معلوم میشه و اگر عفونت اولیه داشته باشه میره برای کشت و روز شنبه جواب آزمایش کشت معلوم میشه. امیدوارم این دوره بیماری هم تموم بشهو واقعا خسته کننده بود. چون دان...
9 اسفند 1391

تب کردن دانیال

از روز چهارشنبه ٢ اسفند که دانیال رو از مهد بردم خونه دانیال تب داشت و بیحال بود بهش استامینوفن دادم اصلا غذا نخورد فقط آب و دوغ و دلستر می خورد.  پنجشنبه رفتیم خونه مامانی گفتم حال و هواش عوض میشه و شایدم اشتهاش باز بشه ولی نشد البته با دیدن خواهرزاده هام شروع به بازی کرد و از بیحالی دراومد ولی غذا نخورد. جمعه هم همچنان تب داشت جمعه شب دیگه طاقت نیاوردیم و بردیمش بیمارستان کودکان تو خیابون طالقانی. دکتر گفت ویروسیه و نیاز به آنتی بیوتیک نداره فقط تبش رو کنترل کنید  شنبه نرفتم اداره باز هم تب شدید داشت از بس غذا نمی خورد دل درد گرفته بود. خودمون رو می کشتیم یه خورده هندونه می خورد یا یه شکلات که خیلی دوست داره. خوشبختانه دوغ ...
7 اسفند 1391

درباره دانیال بهمن91

این روزها دانیال بزرگتر شده. احساسش میکنم. کلی با من حرف می زنه، یعنی دوست داره که حرف بزنه. مخصوصاً شبها. با هم بازی خریدار و فروشنده رو زیاد میکنیم مخصوصاً وقتی می خوام لباسها رو رخت آویز پهن کنم به من کمک میکنه و در همون حین انگار که داره لباسها رو به من می فروشه به من قیمت می ده و من باهاش چونه می زنم و اون لباسها رو بسته بندی می کنه و به من می ده. این بازی رو خیلی دوست داره. قبلا زیاد دوست نداشت سی دی ببینه اما الان دوست داره سی دی بزاریم ببینه یعنی دوست داره خودش بره سراغ دستگاه و سی دی بزاره توش و بزاره بینه. عمو پورنگ و کارتونهایی که توش عروسک داره رو بیشتر از بقیه دوست داره. تازگی ها با هم خمیربازی هم می کنیم. این کا...
29 بهمن 1391

جشنواره تولید کتابهای صوتی کودکان

دوستان بزرگوارم:  بیایید تا بزرگترین کتابخانه صوتی برای کودکان و نوجوانان ، بویژه کودکان نابینا را ایجاد کنیم .برای این کار، کافی است یک یا چندین کتاب مناسب کودکان و نوجوانان را انتخاب کرده، آن را بازخوانی نموده و فایل صوتی را برای ما ارسال نمائید و یا اینکه یکی از قصه ها ،داستانها و متل های محلی خود را با زبان و لهجه خود ضبط و به این جشنواره ارسال نمائید.بدین ترتیب شما علاوه بر اینکه در یک حرکت فرهنگی عظیم سهیم شده اید، بی هیچ هزینه ای جزو پدیدآورندگان کتاب کودک می شوید و همچنین در راه حفظ فرهنگ ، زبان و یا لهجه محلی خود گامی بزرگ را می پیمائید. بیایید، دست در دست هم میهنی را کنیم آباد
25 بهمن 1391

برگزیده شدن نی نی وبلاگ در بین برترینهای دیجیتال کشور همزمان با تولد نی نی وبلاگ

برگزیده شدن نی نی وبلاگ رو در بین برترینهای دیجیتال کشور و همزمان با تولد نی نی وبلاگ تبریک می گم. از این بابت بسیار خوشحالم و امیدوارم نی نی وبلاگ همیشه موفق و محکم تر ازقبل در صحنه رسانه ایی حاضر بشه.  نی نی وبلاگ گنجیه ایی از خاطرات شیرین و تلخ مادران و پدرانیه که هر سطر از وبلاگشون رو با عشق نوشتند و به یاد فرزند دلبندشان. نی نی وبلاگ دوستت داریم و صمیمانه این پیروزی رو بهت تبریک می گیم. ...
24 بهمن 1391

تعطیلات 22 بهمن 91

روز شنبه ٢١ بهمن رو مرخصی گرفتیم و از روز پنجشنبه رفیتم چالوس. یه مراسم ختم که برای یکی از اقوام بابایی بود باید شرکت می کردیم که کردیم در ضمن از فرصت استفاده کردیم و به دیدن اقوام بابایی هم رفتیم و یه آب و هوایی هم عوض کردیم. این عکس رو موقع رفتن تو جاده کندوان گرفتیم. اونجا دانیال حسابی برف بازی کرد و کلی ذوق زده بود. بابایی هم که حسابی سوسول بازی در میآورد و هی می گفت سرده، به من برف نزنید بریم تو ماشین و ... دانیال وقتی اومد تو ماشین دستش بی حس شده بود و میسوخت. در کل موقع رفتن خیلی خوش گذشت و اصلا  نفهمیدیم چطوری رسیدیم. اما موقع برگشت من سرم درد می کرد و اصلا حال خوبی نداشتم. هزارچم کمی ایستادیم و یه چایی خوردیم ت...
23 بهمن 1391

جشن دندونی رادین و عکس از بچه ها

رادین پسر کوچولوی عمه شهلا دوتا دندون صدفی کوچولو درآورده. دیگه واسه خودش مردی شده. دیشب به همین مناسبت تو خونه عزیز واسش آش دندونی پختن. مبارک باشه رادین کوچولو رادین   حسام کوچولو الان یکماه و دو روزه است حسام و بابا محمدش  دانیال و حسام هستی و حسام   ...
16 بهمن 1391

آخر هفته- میزبانی از پسرخاله

پسرخاله محمد و پسرخاله علی همراه همسرانشون پنجشنبه شب در منزل ما میهمان بودن. از روز پنجشنبه صبح که بیدار شدیم داشتم کارهای خونه رو انجام می دادم و خونه رو برای ورود میهمان آماده می کردم. حدود ساعت 2 بود که عمه شیوا اومد بالا و با دانیال سرگرم بود تا من به کارام برسم. اون شب بارون خیلی شدیدی می بارید و پسرخاله ها که راهشون هم به خونه ما خیلی دوره و ماشین هم ندارن حسابی تو ترافیک و بارون گیر کرده بودن و ساعت 8 رسیدن خونمون. دانیال ساعت 6 غروب حسابی کلافه و خسته بود و تا ساعت 8 خوابید. بعد از اومدن مهمون ها کمی گیج و خواب آلو بود ولی بعد خوابش پرید و از سر و کول پسرخاله علی بالا می رفت و حسابی اذیتش کرد. در نهایت بعد از خوردن شام پیشنهاد ...
14 بهمن 1391

کیان و دانیال و رفتن به خونه عمه شهلا

روز پنجشنبه شب خاله پریا و عمو بهنام رو دعوت کردیم خونمون تا با کیان کوچولو بیان و شام رو کنار هم باشیم. من و خاله پریا خیلی با هم دوست و راحتیم. کیان و دانیال دو ماه با هم تفاوت سنی دارن و دو ماه کیان از دانیال کوچکتره. اون شب حسابی با هم بازی کردن و کمی هم دعوا. ولی شب خوبی بود. اون شب بعد از رفتن مهمونها من و بابا محسن در حال تمیز کردن خونه بودیم که دیدم دانیال خودش رفته تو رختخوابش و خوابش برده. کاری که معمولاً انجام نمی ده. ولی اون شب حسابی خسته بود و زود خوابش برد. جمعه شب هم شام خونه عمه شهلا دعوت بودیم. عزیز و عمه شیوا و عمه شبنم هم دو سه روزی بودن که رفته بودن و خونه عمه شهلا مونده بودن. اون شب هم به خیر و خوشی گذشت و با عزیز و ...
8 بهمن 1391