دانیالدانیال، تا این لحظه: 13 سال و 10 ماه و 5 روز سن داره
الیناالینا، تا این لحظه: 9 سال و 9 روز سن داره

دانیال و الینا بهترین هایم

شروع تعطيلات در مشهد

پنجشنبه شب بدون بابا محسن با هواپيما راهي مشهد شديم. پرواز ساعت 9:30 بود و تا هواپيما بشينه دانيال نيم ساعت آخر رو خوابش گرفته بود و حسابي بهونه مي گرفت به هر حال زياد اذيت نشدم و رسيديم خونه خواهرم (خاله دانيال). ماماني و دختر خاله ساناز هم چندين روز بود كه اومده بودن مشهد و اينجا بودن و حالا مي خوان برگردن. من و دانيال مي مونيم تا بابا محسن روز چهارشنبه با ماشين بياد مشهد و احتمالا از راه شمال راهي تهران بشيم. جمعه شب رفتيم حرم امام رضا ساعت 12 شب رفتيم خيلي شلوغ بود و دانيال هم خوابش گرفته بود و بعد از كمي اينور و اون ور كردن تو حرم اومد تو بغل من خوابش برد و ما هم يه يكساعتي تو حرم بوديم و برگشتيم خونه. اين روزها خيلي كم مي خوابيم. آخه م...
31 مرداد 1391

عکسهای دانیال تو زمین چمن دانشگاه

روزی که برای افطار تو دانشگاه دعوت بودیم با دانیال قبل از اذان رفتیم زمین چمن و دانیال حسابی اونجا این ور و اون ور دوید و چند تا عکس هم ازش انداختم ادامه عکسها در ادامه مطلب   ...
22 مرداد 1391

عکسهای دانیال تو تولد روژین و امیرعلی و ...

این روزها کار اداره وحشتناکه. یه پروژه کاری طولانی و خسته کننده داریم که باعث شده اصلا وقت نکنم به وبلاگ دانیال سر بزنم. فقط حالا که اومدم بگم که دوباره پروژه از شیر گرفتن دانی رو شروع کردم آخه دانیال تو بیماری اخیرش دوباره شیر خوردن رو از سر گرفته بود. شب احیا رفتیم خونه یکی از دوستان و تو مراسم افطاری و احیاء که تو خونشون بود شرکت کردیم. دانیال حسابی شیطنت کرد و وقتی بابا محسن اومد دانیال رو دادم به اون و یه یک ساعت آخر رو در آرامش به مراسم احیاء پرداختم. هفته گذشته هم روز یکشنبه 15 مرداد افطار تو دانشگاه بودیم. مامان محیا و محیا هم بودن. دانیال قبل از اذان با بابا محسن رفت تو زمین چمن و حسابی این ور و اون ور دوید. چند تا عکس هم از شگرفتن ...
21 مرداد 1391

خبر ناراحت کننده

از روز دوشنبه یه کار فوق العاده اداری داشتیم که تا سه شنبه ظهر طول کشید و حسابی خسته شدیم. اما این خستگی وقتی به تنمون موند که سه شنبه ظهر خبر فوت آقای دکتر زاهدی رو شنیدیم. دکتر زاهدی معاون پژوهشی دانشکده ادبیات بود و مدیر سابق روابط بین الملل. یعنی مدیر سابق. این خبر ناراحت کننده شک بزرگی نه تنها برای من و همکارانم بلکه برای همه جامعه دانشگاهی بود. تمام روز چهارشنبه به مراسم تشیع و بهشت زهرا گذشت. بابا محسن هم موند اداره تا اگر من دیر از بهشت زهرا برگشتم دانیال رو از مهدکودک بگیره و ببره خونه. چه روز بدی بود اون روز. تا دیشب افسرده و شک زده بودم. امیدوارم خداوند روح آن مرحوم رو قرین رحمت و غفران الهی کنه و به مادر داغد...
21 مرداد 1391

عکس

از هفته گذشته تا حالا که دانیال مریض بوده و خدارو شکر الان تقریباً بهتر شده حوصله درست و حسابی برای وبلاگ نویسی و عکس گرفتن نداشتم. این چند تا عکس رو از هفته گذشته تا حالا گرفتم   دانیال بعد در راه خونه انقدر خسته بود که وقتی رسیدیم خونه بیهوش شد بقیه عکسها در ادامه مطلب ٢ مرداد دوشنبه سه شنبه ٤ مراد جلوی اداره بابا محسن نقاشی دانیال شنبه ٧ مرداد شنبه ٧ مرداد جلوی مهدکودک همون روز بعد از بازی با اله کلنگ دانیال اومد پیش روژین خانم خوشگل و شروع کرد به بازی با برگ های درخت که روژِن داشت باهاشون بازی می کرد و اون یکی خانم خوشگل هم فریماه جون همکلاسی روژینه ...
9 مرداد 1391

ادامه بیماری

چهارشنبه ساعت ١:٣٠ رفتم مهدکودک دنبال دانیال. خاله ها گفتن داروش رو نخورده و وقتی از خواب بیدارش کردن که دارو بهش بدم زده دارو رو ریخته و دوباره خوابیده. وقتی من رفتم هنوز رو تشک دراز کشیده بود ولی بیدار و ساکت بود. با دیدن من بغضش ترکید و حالا گریه نکن و کی گریه کن. تب داشت. تا ساعت ٢ یک بند گریه کرد. بهش همونجا تو مهد بهش شیاف استامینوفن زدم و خواستم داروش رو بدم بخوره که نخورد و دارو رو مقنعه من ریخت. انقدر گریه کرده بود که توجه همه مامانها به ما جلب شد  و حالش رو می پرسیدن. به زور بیرون مهد کمی آرومش کردیم و مامان ریحانه از انگورهای ریحانه یه شاخه داد به دانی و دانیال همش رو خورد. بعد آدرس یه دکتر فوق تخصص رو از معاونمون گرفتم...
7 مرداد 1391

مریضی داینال+ عکس های دانیال و هستی

روز یکشنبه کلی مطلب تو وبلاگ دانیال نوشتم و کلی عکس آپلودکردم که یهو کاری پیش اومد و اصلا یادم رفت ثبت رو بزنم و سیستم هنگ کرد و خلاصه همه چی از بین رفت. دیگه حوصله و وقت نوشتن مطالب رو به تفصیل ندارم. به طور خلاصه بگم دانیال مریضه- دیروز نیومدم اداره- چند شبه نخوابیدم. دیروز دانیال رو دکتر بردم ولی هنوز تبش پایین نیومده. الان هم تو مهدکودک تب داره و هیچی هم نخورده. راستی یکشنبه وقتی داشتیم میرفتیم خونه فهمیدم یکی از بچه ها دانیال دانیال رو گاز گرفته . چه گازی. دندونهاش رفته بوی توی سینه دانیال. اندازه یه سکه کبود و خوبی و زخم بود. بمیرم الهی واسه بچم. چه دردی کشیده. چند تا عکس که از هستی و دانیال گرفته بودم بقیه عکسها در ادامه م...
3 مرداد 1391
1