دانیالدانیال، تا این لحظه: 13 سال و 9 ماه و 18 روز سن داره
الیناالینا، تا این لحظه: 8 سال و 11 ماه و 22 روز سن داره

دانیال و الینا بهترین هایم

عکسهای دوربین دایی غلام فروردین 91

خیلی وقته که می خوام این عکس ها رو از دایی بگیرم هر بار به یه بهانه ای نمی شد. اینا عکسهای تولد خواهر زادم شقایق که تولدش 5 فروردین بود تو خونه مامانی گرفتیم خاله مهدیه- ستاره- ساناز- شقایق- غزل و پسرخاله علی که بابای غزله ستاره- شقایق- ساناز- دانیال- غزل غزل و دانیال و امیرحسین شقایق- غزل- دانیال- امیرحسین این چند تا عکس هم تو حیاط خونه مامانی تو ایام عیده ولی یادم نیست چندم عید بود. دانیال با دایی داره تو حیاط کباب درست می کنه ...
21 خرداد 1391

دوشنبه 15 خرداد

روز دوشنبه 15 خرداد دهمین روز تولد رادین بود. ما هنوز هدیه تولدش رو نداده بودیم. واسه همین یه کیک گرفتیم و رفتیم خونشون. شام اونجا بودیم و بعد از شام کیک خوردیم و هدیه تولد رادین رو دادیم. دیبا دختر عمه رادین هم اونجا بود و هستی و اون حسابی با هم درگیر بودن. همین طور هستی با دانیال. خلاصه جنگ و اعصاب خوردی داشتیم حسابی. دیبا دختر عمه رادین- رادین کوچولو- دانیال - هستی بقیه عکسها و مطالب در ادامه مطلب   دیبا دختر عمه رادین- دانیال- بابا محسن دیبا دختر عمه رادین- دانیال- هستی- بابا محمد هستی عمو حمید بابای رادین- دانیال و بابا محسن راستی بابا محسن قبلا خودش هدیه روز مرد رو برای خودش ...
17 خرداد 1391

جمعه 12 خرداد

جمعه تا عصر خونه بودیم و دانیال تو بالکن حسابی آب بازی کرد و حمام رفت و کمی خوابید و بعد دوباره عصری رفتیم خونه عمه شهلا. اون شب شام اونجا موندیم.  رادین کمی زرد بود و عمه شهلا نگرانش بود. عمه شبنم و عمو مجید هم اومدن. بقیه عکسها در ادامه مطلب     ...
17 خرداد 1391

یکشنبه 14 خرداد

از صبح که بیدار شدیم صبحانه خوردیم و وسایل رو جمع کردم و بابا محسن ما رو رسوند خونه مامانی و خودش رفت دنبال کارهاش و قرار شد شب بیاد دنبالمون. ظهر رسیدیم خونه مامانی و دانیال حسابی تو حیاط بدو بدو کرد و با دایی غلام توپ بازی کرد و دنبال گربه ها دوید و با دایی حیاط رو شست و جارو کرد و خلاصه هرکاری که دوست داشت انجام داد. بعد حسابی یه ناهار مفصل خورد و خوابید. عکس از یکی از شیطونی های دانیال بقیه عکسها و مطالب در ادمه مطلب   اینجا خاله مهدیه به سر دانیال گیره زده و ازش عکس گرفته ساعت 11 شب بابا محسن اومد دنبالمون و رفتیم خونه. نزدیک خونه بابایی پیشنهاد خوردن آبمیوه داد و و رفتیم آبمیوه خوردیم. دانیال ب...
17 خرداد 1391

پنجشنبه 11 خرداد

پنجشنبه ظهر هستی از بیمارستان مرخص شد. حالش خوب بود و فقط گاهی یه تک سرفه هایی می زد. براش یه سک سک خریدم و رفتم خونه عزیز دیدنش. بعد هستی با دانیال اومدن بالا و با هم بازی کردن. اون روز هستی مهربون شده بود و با دانیال دعوا نکردن و بهشون نخودچی کشمش دادم خوردن و بعد هم رفت پایین خونه عزیز. هستی و دانیال در حال نخودچی کشمش خوردن بقیه عکسها و مطالب در ادامه مطلب      خانواده بابا محسن اون شب رفتن شمال و مادر بزرگ بابامحسن هم که تا اون روز تهران مونده بود باهاشون رفت. عمه شهین هم قرار شد آخر شب بره خونه عمه شهلا و پیش اون بمونه. ما عصری رفتیم خونه عمه شهلا و قبل از شام بر...
17 خرداد 1391

این چند روز

دوشنبه غروب بود که دیدم دانیال آبریزش بینی داره و مدام سرفه و عطسه میکنه. خیلی ناراحتشدم آخه تازه خوب شده بود ولی چه میشه کرد کمی هم ترسیده بودم که خدایی نکرده مثل هستی ریه دانیال مشکل دار نشه به هرحال سه شنبه صبح دانیال رو آوردم مهدکودک و ساعت 10 با بابایی بردیمش پیش دکتر تفضلی. دکتر گفت که ریه اش صاف نیست. براش آنتی بیوتیک نوشت و یه آمپول که اسمش یادم نیست.  همونجا تو درمانگاه آمپولش رو زدیم البته با اعمال شاقه.دانیال رو با بدبختی نگه داشتم که آمپولش رو بزنه. تازه موقع آمپول زدن دیدم که پوشک پر بوده و حسابی عصبانی شدم که چرا دانیال رو با پوشک پر به من تحویل دادن و رفتن به خاله سهیلا هم گفتم و خودم دانیال رو عوض کردم و ب...
10 خرداد 1391

بستری شدن هستی - خونه عمه شهلا

دیروز پیگیر حال هستی بودم که هربار تا ظهر زنگ زدم گفتن تب داره و حالش خوب نیست. عمه شهین مامان هستی تو بیمارستان پیش عمه شهلا بود و ساعت 2 ظهر رسیده بود پیش هستی. بابا محمدش هم مرخصی گرفته بود و با عمه شهین، هستی رو بردن پیش یه دکتر فوق تخصص و بعد از عکسی که از ریه هستی گرفتن دکترش گفت که ریه هستی بخاطر آلودگی هوا تو این اواخر عفونت کرده و باید بستری بشه. الان که این پست رو می نویسم واقعاً برای اون کوچولو ناراحت هستم. البته انشااله که چیز خاصی نیست.  هستی دیروز بعدازظهر تو بخش عفونی بیمارستان بهرامی بستری شد و قراره یه سه چهار روزی رو بمونه. عمه شهین دیروز خیلی گریه کرد و همه ما ناراحت بودیم. دیشب بعد از جریان بستری شدن هستی د...
8 خرداد 1391

تولد نی نی عمه شهلا

دیروز یکشنبه  ٦ خرداد ٩١  ساعت ٨:١٥ دقیقه عمه شهلا یه نی نی خوشگل با وزن ٣کیلو و ٢٠٠ و قد ٥٠ تو بیمارستان مصطففی خمینی بدنیا آورد. من هم ظهر ساعت ١ مرخصی ساعتی گرفتم و با بابایی و دانیال و عمه شهین رفتیم بیمارستان عیادت.  عمه شهلا تولد نی نی خوشگلت رو تبریک می گم. این هم عکس نی نی عمه شهلا. هنوز سر اسم این نی نی با بابا حمیدش به توافق نرسیدن ولی اگر عمه شهلا پیروز بشه اسم این نی نی رادین میشه. دانیال و پسر عمه شهلا تو بیمارستان دیشب عمه شهین بیمارستان موند پیش عمه شهلا . برای اینکه هستی در دوری مادرش نا آرومی نکنه و دانیال هم سرگرم بشه با هستی و باباش و عمه شیوا رفتیم پارک دم خونه و اونجا کمی سرگرم شدن...
7 خرداد 1391